تضعیف دلالت آیه «ولایت» توسط ابن تیمیه و رد آن
تضعیف دلالت آیه «ولایت»
اشکال اول:
ابن تیمیه آیه: {إِنَّمَا وَلِیکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ ءَامَنُواْ الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلَوهَ وَیؤْتُونَ الزَّکَوهَ وَهُمْ رَاکِعُون}([۱]) را که در شأن امیرالمؤمنین× ذکر شده است، دروغ میداند و در این باره مینویسد:
وقد وضع بعض الکذابین حدیثا مفترى أن هذه الآیه نزلت فی علی لما تصدق بخاتمه فی الصلاه وهذا کذب بإجماع أهل العلم بالنقل وکذبه بین من وجوه کثیره.([۲])
برخی از دروغگویان، حدیثی دروغین جعل کرده و گفتهاند: این آیه در مورد علی× در آن هنگام که انگشترش را در نماز به فقیر بخشید، نازل شده است. این مطلب به اتفاق دانشمندان حدیث دروغ است و دروغ بودن آن از راههای گوناگونی آشکار است.
نقد و بررسی:
حدیثی را که ابنتیمیه انکار کرده، محدثان زیر از ابنعباس نقل کردهاند: عبدالرزاق، عبدبن حمید، ابنجریر طبری، ابوالشیخ، ابنمردویه.
عده دیگری این حدیث را از مسلمهبن کهیل نقل کردهاند که عبارتند از: ابن ابیحاتم، و ابنعساکر.
از راویان دیگر این حدیث میتوان افراد زیر را نام برد: طبرانی، ثعلبی، خطیب بغدادی، ابنجوزی، محب طبری، هیثمی، متقی هندی. از طرفی این حدیث در تفسیرهای: فخر رازی، بغوی، نسفی، قرطبی، بیضاوی، ابوالسعود و شوکانی نیز آمده است.
آلوسی حنفی نیز میگوید:
اکثر محدثان برآنند که این آیه درباره علی× نازل شده است. او میافزاید: حسان در اینباره اشعاری را سروده است و آن شعرها را ذکر میکند.([۳])
اعتراف علمای اهل تسنن درباره تفسیر این آیه
- قاضی عضدالدین ایجی (متوفای ۷۵۶هـ) در کتاب «المواقف» که از مهمترین کتابهای عقایدی اهل تسنن به شمار میرود، در اینباره میگوید:
وأجمع أئمّه التفسیر أنّ المراد علی.
تمام پیشوایان تفسیر اجماع دارند بر اینکه این آیه درباره امام علی× نازل شده است.([۴])
- سعدالدین تفتازانی در اینباره مینویسد:
نزلت باتفاق المفسّرین فی علیبن أبیطالب حین أعطى السائل خاتمه وهو راکع فی صلاته وکلمه إنما للحصر بشهاده النقل والاستعمال.
این آیه، به اتفاق مفسّران در حق علیبن أبیطالب×، زمانی که در حال رکوع نماز، انگشترش را به سائل داد، نازل شده است.([۵])
این دو تن از شخصیتهای کمنظیر اهل تسنن، اجماع علمای تفسیر را نقل میکنند، ولی هیچ مطلبی در ردّ آن بیان نمیکنند و این نشانگر این است که مضمون اجماع برای آنان ثابت بوده است.
- شهابالدین آلوسی در تفسیر خود میگوید:
وغالب الاخباریین علی انها نزلت فی علی کرم الله تعالى وجهه.([۶])
اغلب اخباریها بر این عقیده هستند که این آیه درباره علی کرم الله تعالی وجهه، نازل شده است.
و در جای دیگر میگوید:
{إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا… والآیه}، عند معظم المحدثین نزلت فی علی کرمالله تعالى وجهه.([۷])
آیه «انما ولیکم الله ورسوله… والآیه» نزد بیشتر محدثین درباره علی کرم الله تعالی وجهه نازل شده است.
هر چند که همین تصریحات برای اثبات مطلب کفایت میکند؛ اما در عین حال روایاتی که در این زمینه از زبان علمای اهل تسنن نقل شده است را ذکر میکنیم:
- جصاص در تفسیر خود مینویسد:
روی عن مجاهد والسدی وأبیجعفر وعتبه بن أبیحکیم أنها نزلت فی علیبن أبیطالب× حین تصدق بخاتمه وهو راکع.([۸])
از مجاهد و سدی و أبی جعفر و عتبهًْ بن أبی حکیم نقل شده که این آیه درباره علیبن ابیطالب× زمانی که در رکوع، انگشترش را صدقه داد، نازل شده است.
- شجری جرجانی در کتاب «امالی» خود بیش از ده سند برای این روایت نقل میکند:
الف) أخبرنا أبوبکر محمدبن علی بن أحمد الجورذانی المقرئ بقراءتی علیه بأصفهان، قال أخبرنا أبومسلم عبدالرحمن بن شهدل المدینی، قال أخبرنا أحمدبن محمد بن سعید الکوفی، قال أخبرنا أحمدبن الحسنبن سعید أبوعبدالله، قال حدثنا أبی، قال حدثنا حصین بن مخارق، عن الحسنبن زید ابن الحسن عن أبیه عن آبائه، عن علی^: أنه تصدق بخاتمه وهو راکع، فنزلت فیه هذه الآیه: {إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا}.
ب) وبإسناده قال حدثنا حصین بن مخارق عن عبدالصمد عن أبیه عن ابنعباس: {إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا} نزلت فی علی بن أبیطالب^.
پ) وبإسناده قال حدثنا حصینبن مخارق عن عمرو بن خالد عن الامام الشهید أبیالحسین زید بن علی، عن آبائه عن علی× مثل ذلک.
ت) وبإسناده عن حصین بن مخارق، عن أبیالجارود، عن محمد وزید ابنی علی عن آبائهما أنها نزلت فی علی×.
ث) وبإسناده قال حدثنا حصین عنهارون بن سعید عن محمد بن عبید الله الرافعی عن أبیه عن جده عن أبیرافع أنها نزلت فی علی×.
ج) وبإسناده قال حدثنا حصین بن مخارق عن سعید بن طریف عن الأصبغ عن علی× مثله.
چ) وبإسناده قال حدثنا حصین بن مخارق، عن أبیحمزه عن علی بن الحسین، وأبیجعفر مثله.
ح) وبإسناده قال حدثنا حصین، عن عبدالوهاب عن مجاهد، عن أبیه عن ابنعباس مثله.
خ) وبه قال أخبرنا أبوأحمد محمد بن علی بن محمد المکفوف المؤدب بقرائتی علیه بأصفهان، قال أخبرنا أبومحمد عبدالله بن محمد بن جعفر بن حیان، قال حدثنا الحسن بن محمد بن أبیهریره، قال حدثنا أحمد بن یحیى بن زهیر التستری وعبدالرحمن بن أحمد الزهری، قالا حدثنا أحمد بن منصور، قال حدثنا عبدالرزاق عن عبدالوهاب بن مجاهد عن أبیه عن ابنعباس: «إنما ولیکم الله ورسوله» قال نزلت فی علیابن أبیطالب×.([۹])
- ابنکثیر دمشقی سلفی میگوید:
عن أبیصالح عن ابنعباس قال خرج (رسول الله|) إلىالمسجد والناس یصلون بین راکع وساجد وقائم وقاعد وإذا مسکین یسأل فدخل رسول الله| فقال: أعطاک أحد شیئأً؟ قال: نعم قال: من؟ قال: ذلک الرجل القائم قال: وعلى أی حال أعطاکه؟ قال: وهو راکع. قال: وذلک علی بن أبیطالب قال: فکبر رسول الله| عند ذلک وهو یقول (ومن یتولالله ورسوله والذین آمنوا فإن حزبالله هم الغالبون) وهذا إسناد لا یقدح به.([۱۰])
از ابی صالح، از ابن عباس روایت شده که گفت: رسول خدا| به سوی مسجد خارج شدند در حالی که مردم نماز «نافله» میخواندند و در رکوع و سجود بودند و برخی ایستاده و برخی نشسته بودند. در این هنگام مسکینی کمک خواست. رسول خدا| داخل (مسجد) شدند و فرمودند: آیا کسی چیزی به تو عطا کرد؟ عرض کرد: آری. فرمودند: چه کسی؟ عرضه داشت آن مردی که ایستاده است. فرمودند: در چه حالتی به تو عطا کرده؟ عرضه داشت: در حال رکوع، فرمودند: او علیبن ابیطالب بود پس رسول خدا در این هنگام تکبیر گفتند در حالیکه (این آیه را قرائت) میفرمودند: و هرکس از خدا و رسول خدا و مؤمنان روی گرداند (مغلوب است) پس به درستی که حزب خداوند پیروز و غالب است و به این سلسله سند قدح و خدشهای نمیتوان وارد کرد.
- انصاری قرطبی در این زمینه میگوید:
وقال فی روایه أخری: نزلت فی علیبن أبیطالب× وقاله مجاهد والسدی وحملهم على ذلک قوله تعالى: (الذین یقیمون الصلاه ویؤتون الزکاه وهم راکعون) و هی: المسأله الثانیه و ذلک أن سائلاً سأل فی مسجد رسول الله|، فلم یعطه أحد شیئا وکان علی فی الصلاه فی الرکوع و فی یمینه خاتم فأشار إلى السائل بیده حتى أخذه.([۱۱])
در روایت دیگری نقل شده که این آیه در شأن حضرت علیبن ابیطالب نازل شده است و مجاهد و سدی نیز همین نظر را داشتهاند و بر این آیه شریفه حمل کردهاند. این مسئله دوم میباشد، و داستان شأن نزول هم از این اقرار است در مسجد پیامبر سائلی طلب کمک کرد هیچ کس به او کمک نکرد در این موقع حضرت علی نماز میخواند و در حال رکوع بودن در دست چپ ایشان انگشتری بود به سائل اشاره کرد تا او را گرفت.
- سیوطی درباره این آیه مینویسد:
قوله تعالى «إنما ولیکم الله» الآیه أخرج الطبرانی فی الأوسط بسند فیه مجاهیل عن عمار بن یاسر قال وقف على علیبن أبیطالب سائل و هو راکع فی تطوع فنزع خاتمه فأعطاه السائل فنزلت «إنما ولیکمالله ورسوله» الآیه و له شاهد قال عبدالرازق حدثنا عبدالوهاب بن مجاهد عن أبیه عن ابنعباس {إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ} الآیه قال نزلت فی علیبن أبیطالب وروى ابنمردویه عن وجه آخر عن ابنعباس مثله وأخرج أیضا عن علی مثله وأخرج ابنجریر عن مجاهد وابن أبیحاتم عن سلمه بن کهیل مثله فهذه شواهد یقوی بعضها بعضا.([۱۲])
طبرانی آیه {إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ} را در کتاب معجم الاوسط با سند از مجاهیل بن عمار بن یاسر نقل کرده که سائلی در کنار حضرت علی قرار گرفت، آن حضرت در رکوع بودند، پس انگشترشان را بیرون آوردند به سائل دادند و آیه {إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ…} نازل شد و شواهدی بر این موضوع وجود داشت که عبد الرزاق گفته است: عبد الوهاب بن مجاهد از پدرش و او از ابن عباس نقل کرده که آیه {إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ…} در مورد حضرت علی× نازل شده است.
روایات مزبور در کتب اهل تسنن نقل شده است، اما چگونه ابنتیمیه منکر آنها شده است؟! حتی اگر فرض کنیم که سند همه روایات ضعیف است، اما با مبنای ابنتیمیه، نزول این آیه درباره امیرالمؤمنین قطعی است، چون ابنتیمیه درباره روایتی که با چندین سند نقل شده میگوید:
تعدد الطرق وکثرتها یقوى بعضها بعضا حتى قد یحصل العلم بها ولو کان الناقلون فجارا فساقا فکیف إذا کانوا علماء عدولا ولکن کثر فی حدیثهم الغلط.
زیادى و تعدد راههاى نقل حدیث، برخى دیگر را تقویت مىکند که خود زمینه علم به آن را فراهم مىکند؛ اگرچه راویان آن فاسق و فاجر باشند؛ حال چگونه خواهد بود حال حدیثى که تمام راویان آن افراد عادلى باشند ولی خطا و اشتباه هم در نقلشان فراوان باشد.([۱۳])
اشکال دوم:
ابنتیمیه اشکال دیگری بر آیه میکند و در اینباره میگوید:
أن الکلام فی سیاق النهی عن موالاه الکفار والأمر بموالاه المؤمنین کما یدل علیه سیاق الکلام… وإنما هی فی الولایته التی هی ضد العداوه.
آیه درباره نهی ولایت کفار و امر به ولایت مؤمنان است، همانگونه که سیاق کلام دلالت بر این دارد و جز این نیست که این درباره ولایتی است که ضد عداوت میباشد.([۱۴])
نقد و بررسی:
لغتشناسان برای کلمه «ولی» معانی مختلفی از جمله؛ نصرت، دوستی و… نیز نقل کردهاند؛ اما معنای حقیقی آن چیزی جز سرپرستی، سلطنت و اولویت به تصرف نمیتواند باشد. ما ابتدا کلمات لغتشناسان را در اینباره نقل کرده و سپس معنای کلمه «ولی» را از زبان کسانی که در عصر رسولخدا| میزیستهاند، بیان میکنیم:
«ولی» در لغت
- راغب اصفهانی درباره معنای لغوی کلمه «ولی» مىگوید:
الولاء والتوالی أن یحصل شیئان فصاعداً حصولاً لیس بینهما ما لیس منهما، ویستعار ذلک للقرب من حیث المکان ومن حیث النسبه ومن حیث الدین ومن حیث الصداقه والنصره والاعتقاد والولایه: النصره. والولایه: تولى الأمر. و قیل: الولایه و الولایه نحو الدلاله والدلاله. وحقیقته: تولى الامر.
ولاء و توالی این است که دو چیز یا بیشتر به گونهای حاصل یابند که بین آنها چیزی که از آنها نیست، نباشد که برای قرب و نزدیکی از جهت مکان و نسبت و دین و صداقت و یاری و اعتقاد، عاریه به کار رود. ولایت (به فتح واو) به معنای نصرت و ولایت (به کسر واو) به معنای سرپرستی به کار میرود و گفته شده که معنای هر دو یکی است و حقیقت آن، همان سرپرستی است.([۱۵])
- ابناثیر نیز بر این باور است که:
ومن أسمائه عزوجل الوالی وهو مالک الأشیاء جمیعها المتصرف فیها وکأن الولایه تشعر بالتدبیر والقدره والفعل.
و از اسماء خدای عزوجل، والی است که به معنای مالک همه چیز بودن و تصرف در آنها است و گویا ولایت اشاره و دلالت بر تدبیر و قدرت و انجام کاری دارد.([۱۶])
- ابنمنظور در اینباره مینویسد:
وولی المرأه الذی یلی عقد النکاح علیها ولا یدعها تستبد بعقد النکاح دونه.
سرپرست زن کسی است که عقد نکاح به عهده اوست و زن در این امر رها گذاشته نمیشود، که دیگران با عقد نکاح در حق او استبداد نمایند.([۱۷])
- صاحب «مجمع البحرین» درباره کلمه «ولی» مینویسد:
والولی: الوالی، وکل من ولی أمر أحد فهو ولیه. والولی هو الذی له النصره و المعونه. والولی الذی یدبر الأمر، یقال: فلان ولی المرأه إذا کان یرید نکاحها. وولی الدم: من کان إلیه المطالبه بالقود. والسلطان ولی أمر الرعیه، ومنه قول الکمیت فی حق علی بن أبیطالب، ونعم ولی الأمر بعد ولیه ومنتجع التقوى ونعم المقرّب.
«ولی» به معنای حاکم است و هر کسی که امر فردی دیگر را به عهده دارد او ولی آن کس است. «ولی» کسی است که دیگری را یاری و کمک میکند، ولی به معنای کسی است که تدبیر و اداره امور میکند؛ مثل اینکه گفته میشود: فلانی ولی زن است زمانی که قصد داشته باشد او را به عقد کسی دربیاورد. «ولی خون» به کسی میگویند که حق مطالبه قصاص را داشته باشد. حاکم، ولی امر رعیت است. از این معناست کلام کمیت در حق علی× که گفت: «بهترین ولی امر هستی بعد از ولی و مرکز تقوی و بهترین مقرب هستی».([۱۸])
از مطالب فوق به دست میآید که کلمه «ولی» به معنای سلطنت و ولایت میباشد. همچنین در جواب اشکال ابنتیمیه میگوییم:
برای ولی همانند مولی یک معنی بیشتر نیست و سایر معانی، موارد و متعلقهای این لفظ بهشمار میروند نه معانی آن؛ زیرا معنی ولی همان اولی است و اگر به دوست، ولی میگویند، برای این است که دوست اولی به این است که حقوق دوست را رعایت کند، اگر به «ناصر»، «ولی» میگویند، به خاطر این است که او اولی به این است که پیمان دفاعی خود را رعایت نماید، اگر به آزادکننده (معتق) ولی میگویند به خاطر این است که او اولی به این است که به بنده خود احسان و نیکی کند. همچنین اگر مولی به معنای محب، دوست، ناصر و… بود، باید بتوان کلمه «محب» را به جای کلمه «ولی» نهاد. مثلاً بخوانیم «إِنَّمَا [محبکم] اللّهُ وَرَسُولُهُ»؛ یعنی، «دوست شما تنها خدا، رسول و الذین آمنوا است». در این صورت نباید با آیات دیگر قرآن کریم تعارض پیدا کند؛ در حالیکه با دیگر آیات قرآن متعارض میشود، مثل آیه:
{وَلَتَجِدَنَّ أقْرَبَهُمْ مَوَدَّهً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَی ذَلِکَ بِأنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَانًا وَأنَّهُمْ لَا یَسْتَکْبِرُونَ}.([۱۹])
و قطعاً کسانى را که گفتند: «ما نصرانى هستیم»، نزدیکترین مردم در دوستى با مؤمنان خواهى یافت؛ زیرا برخى از آنان دانشمندان و رهبانانى هستند که تکبر نمیورزند.
این آیه درباره نجاشی نازل شده است که در این آیه، خداوند نصارا را دوست و محبّ مؤمنین معرفی میکند. اگر ولی به معنای دوست باشد، تعارض پیش میآید، زیرا آیه ۵۵ سوره مائده میگوید: دوست شما فقط خدا، رسول و «الذین آمنوا…» هستند و آیه ۸۲ سوره مائده هم میگوید: نصاری دوست شما هستند.
این تعارضی است آشکار و کلام خداوند منزه است از اینکه با یکدیگر تعارض داشته باشد. رفع تعارض به این است که آیه ۵۵ مائده را به معنای «سرپرست و صاحب اختیار» بگیریم و آیه ۸۲ سوره مائده را به معنای محب و دوست، معنا کنیم.
همچنین با مراجعه به تاریخچه این لغت و به کارگیری آن در عصر صحابه میبینیم که صحابه، همواره کلمه «ولی» را به سرپرستی و حکومت معنا کردهاند و در خطبهها، خود را «ولی امر مسلمین»، «ولی رسول خدا» و… معرفی کردهاند و وقتی برای خود جانشین انتخاب مینمودند و یا شخصی را به حکومت یک منطقهای نصب میکردند، به او عنوان «والی» داده و در حکم او از کلمه «ولی» استفاده میکردند که به آن اشاره میکنیم:
کاربرد «ولی» به وسیلهی ابوبکر
وی بعد از به خلافت رسیدن، در خطبههایی که برای صحابه ایراد کرده، با استفاده از کلمه «ولی»، خود را «ولی امر مسلمین» خوانده است.
بلاذری در «انساب الاشراف»، ابنقتیبه دینوری در «عیون الاخبار»، طبری و ابنکثیر در تاریخشان و بسیاری دیگر از بزرگان اهل تسنن، نخستین خطبه ابوبکر را اینگونه نقل کردهاند:
لما ولی أبوبکر، خطب الناس فحمدالله وأثنى علیه ثم قال: أما بعد أیها الناس فقد ولیتکم ولستُ بخیرکم.
و چون ابوبکر به خلافت رسید برای مردم سخنرانی کرد و پس از حمد و ثنای الهی گفت: «ای مردم! من رهبر شما شدهام؛ ولی بهترین شما نیستم».([۲۰])
ابنکثیر دمشقی، بعد از نقل این خطبه مینویسد:
وهذا إسناد صحیح.
سند این حدیث صحیح است.([۲۱])
ابنقتیبه دینوری، یعقوبی و أبوسعد الآبی، نقل میکنند که خلیفه اول خطبهای خواند و گفت:
فحمدالله أبوبکر وأثنى علیه ثم قال إنالله بعث محمداً| نبیاً وللمؤمنین ولیا فمنّ الله تعالى بمقامه بین أظهرنا حتى اختار له الله ما عنده فخلى على الناس أمرهم لیختاروا لأنفسهم فی مصلحتهم متفقین غیر مختلفین فاختارونی علیهم والیاً ولأمورهم راعیاً وما أخاف بعونالله وهناً ولا حیرهً ولا جبناً وما توفیقی إلا بالله العلی العظیم علیه توکلت وإلیه أنیب.
ابوبکر گفت: خداوند محمد| را پیامبر و سرپرست و پیشوای مؤمنان قرار داد و به وجود او بر ما منت گذاشت تا آنکه او را نزد خودش خواند، مردم را آزاد گذاشت تا خودشان بر اساس مصلحتها پیشوا برگزینند؛ پس مرا به سرپرستی برگزیدند، به یاری خدا نه از چیزی میترسم و نه احساس سرگردانی میکنم.([۲۲])
محمدبن سعد در «طبقات»، سیوطی در «تاریخ الخلفاء» و ابنحجر هیثمی در «الصواعق» و بسیاری دیگر از بزرگان اهل تسنن، خطبه دیگری را از خلیفه دوم نقل کردهاند که پس از به خلافت رسیدن، آن را ایراد کرده است:
لما بویع أبوبکر قام خطیباً فلا والله ما خطب خطبته أحد بعد فحمدالله وأثنى علیه ثم قال أما بعد فإنی ولّیت هذا الأمر وأنا له کاره ووالله لوددت أن بعضکم کفانیه.
وقتی که با ابوبکر بیعت شد، خطبهای خواند که به خدا سوگند بعد از او چنین خطبهای خوانده نشد، پس از حمد و ثنای الهی گفت: من به امر رهبری شما برگزیده شدم؛ ولی از آن خشنود نیستم، دوست داشتم یکی از شما این مسؤولیت را میپذیرفت.
همچنین ابوبکر به فرماندهان سپاه نوشت:
وَلَّیْتُ علیکم عمرَ ولم آلُ نَفْسِی وَلا المُسْلِمین خیرا.([۲۳])
عمر را بر شما جانشین قرار دادم و در این کار جز خیرخواهی برای اهلم و مسلمین نخواستم.
یعقوبی این قضیه را این چنین نقل میکند:
وصعد أبوبکر المنبر عند ولایته الأمر فجلس دون مجلس رسولالله بمرقاه ثم حمدالله وأثنى علیه وقال إنی ولیت علیکم ولست بخیرکم فإن استقمت فاتبعونی وإن زغت فقومونی.([۲۴])
ابوبکر موقعی که به عنوان خلیفه انتخاب شده بود روی منبر رسول خدا رفت و پس از حمد خداوند گفت: من به عنوان سرپرست بر شما گمارده شدم در حالی که از شما بهتر نیستم پس اگر درست عمل کردم، از من پیروی کنید و اگر اشتباه نمودم مرا ارشاد کنید!
استعمال کلمه «ولی» توسط عمر
طبری در تاریخ خود نقل میکند که: عمربن خطاب به مردم گفت: آگاه باشید من به عنوان سرپرست برای شما گمارده شدم «ألا إنی قد ولیت علیکم».([۲۵])
- مسلم بن حجاج نیشابوری به نقل از خلیفه دوم مینویسد:
فَلَمَّا تُوُفِّیَ رَسُولُ اللهِ| قَالَ أبُوبَکْرٍ: أنَا وَلِیُّ رَسول| مَا تَرَکْنَا صَدَقَهٌ. فَرَأیْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللهُ یَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ الله علیه وسلم. فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِیرَاثَکَ مِنَ ابْنِ أخِیکَ وَیَطْلُبُ هَذَا مِیرَاث ولِی اللهِ امْرَأتِهِ مِنْ أبِیهَا فَقَالَ أبُوبَکْرٍ: قَالَ رَسُولُ اللهِ|: مَا نُورَثُ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّیَ أبُوبَکْرٍ وَأنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللهِ| وَوَلِیُّ أبِیبَکْرٍ فَرَأیْتُمَانِی کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.
پس از وفات رسول خدا| ابوبکر گفت: من جانشین رسول خدا| هستم، شما دو نفر (عباس و علی) آمدید و تو ای عباس! میراث برادرزادهات را درخواست کردی و تو ای علی! میراث فاطمه دختر پیامبر| را. ابوبکر گفت: رسول خدا| فرموده است: ما چیزی به ارث نمیگذاریم، آنچه میماند صدقه است و شما او را دروغگو، گناهکار، حیلهگر و خیانتکار معرفی کردید و حال آنکه خدا میداند که ابوبکر راستگو، دیندار و پیرو حق بود. پس از مرگ ابوبکر، من جانشین پیامبر و ابوبکر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن، دروغگو حیلهگر و گناهکار خواندید.([۲۶])
در این روایت، خلیفه دوم تصریح میکند که ابوبکر خود را ولی و خلیفه رسول خدا| میدانست؛ ولی شما دو نفر او را تکذیب کرده و وی را خیانتکار و… میدانستید، من نیز خودم را ولی و خلیفه رسول خدا| میدانم و شما دو نفر مرا دروغگو، خیانتکار و… میدانید.
- عمر نمیری در «تاریخ المدینهًْ المنورهًْ» مینویسد:
حدثنا هارونبن معروف قال حدثنا ضمره بن ربیعه عن الشیبانی عن أبی العجفاء قال قیل لعمر یا أمیرالمؤمنین لو عهدت قال لو أدرکت أباعبیده بن الجراح لولیته.([۲۷])
ابیعجفا روایت میکند که از عمر درباره جانشین سؤال شد گفت: «اگر عبیده، فرزند جراح را درک میکردم، او را سرپرست قرار میدادم».
همچنین نقل میکند که عمر گفت:
أدرکت معاذ بن جبل ثم ولیته… ولو أدرکت خالد بن الولید ثم ولیته، تمری.
اگر معاذ بن جبل و خالد بن ولید را درک میکردم او را سرپرست قرار میدادم. همین تعبیر را درباره معاذ بن جبل و خالد بن ولید نموده است.([۲۸])
- ابو نعیم اصفهانی در کتابش چنین مینویسد:
حدثنا أبوحامد ثابت بن عبدالله الناقد ثنا علی بن إبراهیم بن مطر ثنا عبده بن عبدالرحیم ثنا ضمرهبن ربیعه عن یحیى بن أبیعمرو الشیبانی عن أبیالعجفاء أو أبی العجماء الشک من عبده قال قیل لعمربن الخطاب لو عهدت الینا فقال لو أدرکت معاذ بن جبل ثم ولیته ثم قدمت على ربی عزوجل فقال لی من ولیت على أمه محمد| قلت سمعت نبیک وعبدک| یقول معاذ بن جبل بین یدی العلماء طائفه یوم القیامه.
ابونعیم اصفهانی از ابی العجما نقل میکند که از عمر درباره جانشین سؤال شد عمر گفت: اگر معاذبن جبل را درک میکردم او را سرپرست قرار میدادم، آنگاه که در نزد پروردگارم میرفتم، به من میگفت: چه کسی را برای امت محمد| سرپرست قرار دادی؟ میگفتم: از بنده و نبی تو شنیدم که میگفت: معاذبن جبل روز قیامت جلوی طائفه علماست.([۲۹])
- ابی حیان اندلسی از قول عمر میآورد که:
قال عمربن الخطاب کلاماً معناه لو کان سالم مولى أبیحذیفه حیّاً لولّیته الخلافه وأبعد من ذهب إلى أن المعنى خوفاً من الردّ وطمعاً فی الاجابه.([۳۰])
عمر گفت: اگر سالم مولای حذیفه زنده بود، او را سرپرست قرار میدادم.
- عبدالله دینوری نقل میکند که:
قال عمر لوکان سالم حیا ما تخالجنی الشک فی تولیته علیکم أو فی تأمیره.([۳۱])
اگر سالم زنده بود شک و تردیدی مرا از سرپرست قرار دادن او بر شما باز نمیداشت.
- ابن ابی شیبه کوفی نیز روایتی به شرح زیر آورده است:
عبدالرزاق عن معمر عن الزهری عن مالک بن أوس بن الحدثان النصری… فلما قبض رسولالله| قال أبوبکر أنا ولی رسول الله| بعده أعمل فیه بما کان یعمل رسول الله| فیها ثم أقبل على علی والعباس فقال وأنتما تزعمان أنه فیها ظالم فاجروالله یعلم أنه فیها صادق بار تابع للحق ثم ولیتها بعد أبیبکر سنتین من إمارتی فعملت فیها بما عمل رسول الله| وأبوبکر وأنتما تزعمان أنی فیها ظالم فاجر.([۳۲])
عمر گفت: و چون رسول خدا| از دنیا رفت، ابوبکر گفت: من ولی و جانشین پیامبرم، و همانگونه که او رفتار کرد من نیز چنان رفتار خواهم کرد؛ سپس عمر به علی و عباس گفت: شما خیال میکردید که أبوبکر ظالم و فاجر است… سپس من بعد از ابوبکر دو سال جانشینی او را بر عهده گرفتم و بر روش رسول خدا و ابوبکر عمل نمودم و باز شما گمان کردید که من در این موضوع ظالم و فاجرم.
نکته مهم در این خطبه این است که ابوبکر میگوید: «أنا ولی رسولالله| بعده» و عمر میگوید: «ثم ولیتها بعد ابی بکر».
کلمه «بعده وبعد ابی بکر» مطلب را روشنتر و ما را بهتر به مقصود میرسانند.
بررسی سندی
مالک بن أوس بن حدثان نصری از روات صحیح بخاری، مسلم و بقیه صحاح سته اهل تسنن است و حتی بعضیها اعتقاد داشتند که او رسول خدا| را نیز دیده است.
مزی در «تهذیب الکمال» درباره او مینویسد:
ذکره محمد بن سعد فی «الصغیر» فی الطبقه الثامنه من الصحابه ممن أدرک النبی| ورآه ولم یحفظ عنه شیئاً.
محمدبن سعد، وی را در کتابش «الصغیر» در طبقه هشتم از صحابه ذکر میکند و میگوید: او از کسانی است که رسول خدا| را درک کرده، اما سخنی از حضرت نقل ننموده است.([۳۳])
محمدبن مسلم معروف به ابنشهاب زهری، از روات بخاری، مسلم و بقیه صحاح سته اهل تسنن است. ابنحجر درباره او مینویسد:
الفقیه الحافظ متفق على جلالته وإتقانه وهو من رؤوس الطبقه الرابعه.
فقیه و حافظ بود، بر بزرگی جایگاه و متقن بودن او اتفاقنظر است و از سران طبقه چهارم است.([۳۴])
بنابر آنچه که در تفسیر کلمه «ولی» از نظر لغت و کاربرد بیان شد، به این نتیجه میرسیم که کلمه «ولی» همانگونه که از نظر لغت به معنای سزاوار به تصرف و تدبیر است، در اصطلاح خلفا نیز به معنای ولایت بر تصرف و تدبیر آمده است و ما قبل آیه، معنای جدیدی در ما بعد آن ایجاد نمیکند.
استعمال کلمه ولی توسط دیگران
الف) عن عائشه قالت: لما ولی أبوبکر قال قد علم قومی أن حرفتی لم تکن لتعجز عن مؤونه أهلی.
عائشه گفت: وقتی ابوبکر سرپرست شد، گفت: بهدرستی قوم من میداند که شغل من بهخاطر این نبوده که من از مؤونه اهلم عاجز بودم.([۳۵])
قال الالبانی: وإسناد هذا صحیح على شرط الشیخین.
البانی گفته است: اسناد این حدیث بنابر شرط شیخین صحیح است.([۳۶])
ب) أن عبدالملکبن مروان خطب یوما فقال: ولیکم عمر بن الخطاب، وکان فظا غلیظا مضیقا علیکم فسمعتم له.
عبدالملک بن مروان روزی خطبه خواند و گفت: سرپرست شما عمر بن خطاب، تندخو و سختدل و در تنگنا قراردهنده بر شما بوده، پس به او گوش میدادید.([۳۷])
پ) کان عمربن عبدالعزیز یقول: إذا رأی القاسم بن محمد بن أبیبکر: لو کان لی من الأمر شیء لولیته الخلافه.([۳۸])
ابن تیمیه برای ادعای خود هیچ استدلال و دلیل قانعکنندهای ندارد و حتّی در منابع دیگر اهل تسنن هم در این مورد دلیلی اقامه نشده است. امّا به علت کینه نسبت به امام علی× و همچنین تبرئه عمر چنین ادعایی نموده است.
[۱]) مائده / ۵۵.
[۲]) ابنتیمیه، احمد، منهاج السنهًْ، ج۲، ص۳۰.
[۳]) آلوسی، شهابالدین سیدمحمود، تفسیر روحالمعانی، ج۳، ص۳۳۴.
[۴]) ایجی، عضدالدین عبدالرحمن، کتاب المواقف، ج۳، ص۶۰۱.
[۵]) التفتازانی، سعدالدین مسعود، شرح المقاصد، ج۲ ص۲۸۸.
[۶]) آلوسى، شهابالدین السید محمود، روح المعانى، ج۶، ص۱۶۷.
[۷]) همان، ص۹۳.
[۸]) الجصاص، أحمد، أحکام القرآن، ج۴، ص۱۰۲.
[۹]) شجرى الجرجانی، المرشد بالله یحیى، کتاب الامالى وهى المعروفهًْ بالامالى الخمیسیهًْ، ج۱، ص۱۸۱.
[۱۰]) ابنکثیر، إسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، ج۲، ص۷۲.
[۱۱]) أنصارى القرطبی، محمد، الجامع لأحکام القرآن، ج۶، ص۲۲۱.
[۱۲]) سیوطی، جلالالدین عبدالرحمن، لباب النقول، ج۱، ص۹۳.
[۱۳]) ابنتیمیه الحرانی، أحمد، کتب ورسائل وفتاوى شیخ الإسلام ابن تیمیه، ج۱۸، ص۲۶.
[۱۴]) همان، منهاج السنهًْ النبویهًْ، ج۲ ص۳۲؛ ابنتیمیه، أحمد، دقائق التفسیر الجامع لتفسیر ابنتیمیه، ج۲، ص۲۰۷.
[۱۵]) الراغب الاصفهانی، أبوالقاسم الحسین، المفردات فی غریب القرآن، ج۱، ص۵۳۳.
[۱۶]) الجزری، ابوالسعادات المبارک، النهایهًْ فى غریب الحدیث والأثر، ج۵، ص۲۲۶.
[۱۷]) ابنمنظور، محمد، لسان العرب، ج۱۵، ص۴۰۷.
[۱۸]) طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، ج۱، ص۴۵۵.
[۱۹]) مائده / ۸۲.
[۲۰]) بلاذری، أحمد، أنساب الأشراف، ج۱، ص۲۵۴؛ دینوری، أبومحمد عبدالله، عیون الأخبار، ج۱، ص۳۴؛ طبری، أبیجعفر محمد، تاریخ الطبری، صص۲۳۸ـ۲۳۷.
[۲۱]) ابنکثیر، إسماعیل، البدایهًْ والنهایهًْ، ج۶، ص۳۰۱.
[۲۲]) دینوری، أبومحمد عبدالله بن مسلم ابنقتیبهًْ، الإمامهًْ والسیاسهًْ، ج۱، ص۱۸؛ یعقوبی، أحمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۵؛ الآبی، أبوسعد منصور، نثر الدر فی المحاضرات، ج۱، ص۲۷۸.
[۲۳]) ابن اثیر، محمد، جامع الاصول، ج۴، ص۱۰۹؛ زهری، محمد، الطبقات الکبرى، ج۳، ص۲۱۲؛ سیوطی، عبدالرحمن، تاریخ الخلفاء، ج۱، ص۷۱؛ الهیثمی، أبوالعباس أحمد، الصواعق المحرقهًْ على أهل الرفض والضلال والزندقهًْ، ج۱، ص۳۷.
[۲۴]) یعقوبی، أحمد بن أبییعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۷.
[۲۵]) طبری، أبیجعفر محمد، تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۹۰.
[۲۶]) نیشابوری، مسلم، صحیح مسلم، ج۳، ص۱۳۷۸، ح۱۷۵۷، کِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّیَرِ.
[۲۷]) نمیری البصری، ابوزید عمر، تاریخ المدینهًْ المنورهًْ، ج۲، ص۶۱، رقم: ۱۴۹۶.
[۲۸]) نمیری البصری، ابوزید عمر، تاریخ المدینهًْ المنورهًْ، ج۲، ص۶۱، رقم ۱۴۹۶.
[۲۹]) الاصبهانی، ابونعیم احمد، حلیهًْ الاولیاء وطبقات الاصفیاء، ج۱، ص۲۲۹.
[۳۰]) أبیحیان الاندلسی، محمد، تفسیر البحر المحیط، ج۴، ص۳۱۴.
[۳۱]) دینوری، ابومحمد عبدالله، تأویل مختلف الحدیث، ج۱، ص۱۲۲.
[۳۲]) ابن ابیشیبهًْ الکوفی، ابوبکر عبدالله، المصنف فی الاحادیث والآثار، ج۵، ص۴۶۹، ح۹۷۷۲.
[۳۳]) مزی، یوسف، تهذیب الکمال، ج۲۷، ص۱۲۲.
[۳۴]) عسقلانی الشافعی، أحمد، تقریب التهذیب، ج۱، ص۵۰۶، رقم ۱۹۸۶.
[۳۵]) زهری، محمد، الطبقات الکبرى، ج۳، ص۱۸۵.
[۳۶]) ألبانی، محمد ناصر، إرواء الغلیل، ج۸، ص۲۳۲.
[۳۷]) ابنسیده المرسی، علی، المحکم والمحیط الأعظم، ج۱، ص۵۱۴. مسعودی، علی، مروج الذهب، ج۱، ص۴۰۱۹۲.
[۳۸]) ابن خلدون الحضرمی، عبدالرحمن، مقدمه ابنخلدون، ج۱، ص۲۰۶؛ السخاوی، شمسالدین محمد، التحفهًْ اللطیفهًْ فی تاریخ المدینهًْ الشریفهًْ، ج۲، ص۳۷۷.
منبع : مجمع جهانی شیعه شناسی