ایشون میگفت:
یه ثروتمندی بود یه مرتبه این خانم همسایهش اومد خونهش
به ایشون گفت که: حاج آقا!
اگه میشه یه مقدار برنج خشک
[برنج!
یه نصفه کیسهای
یه دو تا کاسهای
یه چیزی …]
من، بچه یتیم تو خونه دارم
اگه میشه یه مقدار برنج خشک به من بدید
این میگه من نگفتم من ندارم برو بیرون؛
هُلش دادم
گفتم: برو بیرون، اومدی اینجا گدایی
این خانم، تحقیر رو با تمام وجود حس کرد
هیچی نگفت …
رفت بیرون
و از اون به بعد بود که این آقا
تو هر معاملهای ضرر میکرد تا ورشکست شد
تمام ثروتش رو از دست داد
به خاک سیاه نشست
به گدایی افتاد
–
منبع : راسخون
مطالب مشابه
کلیپ (صوتی و تصویری)امام و رهبری
بخش قرآنی
کلیپ (صوتی و تصویری)
بروز شده در : ۵ تیر ۱۴۰۱
بیشتر از قبل مراقب کودکان باشید
بروز شده در : ۵ تیر ۱۴۰۱
روایات تلخ مردم افغانستان از زلزلهای که جان عزیزانشان را گرفت
بروز شده در : ۳ تیر ۱۴۰۱
ایران به من گفت عامل موسادی، اسرائیل میگوید عامل ایران هستی!
بروز شده در : ۳ تیر ۱۴۰۱
نمایی زیبا از بازگشت مجدد سلام فرمانده به زادگاهش جمکران
شعر و ادب
بروز شده در : ۲۰ خرداد ۱۴۰۱
شعرخوانی مجید تال در حرم امام رضا(ع) و دهه کرامت
بروز شده در : ۲۰ خرداد ۱۴۰۱
شعرخوانی محمدحسین ملکیان/ گذاشت نام مرا مادرم غلامرضا
بروز شده در : ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۱
غروب است ببرید دگر دیر شده | صابر خراسانی
بروز شده در : ۲۵ فروردین ۱۴۰۱
شعرخوانی «تشرف» با صدای حمیدرضا برقعی به مناسبت وفات حضرت خدیجه(س)
دیدگاهتان را بنویسید