دوران خلافت مستعین
دوران خلافت مستعین
در دوران خلافت مستعین نیز حوادث و اتفاقات گوناگونی رخ داده است که از جمله آنها میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
الف) قتل یحیی بن عمر بن الحسین
کنیه او ابوالحسن و مادرش ام الحسن دختر عبد الله بن اسماعیل بن عبد الله بن جعفر بن ابیطالب است.
یحیی در زمان متوکل در خراسان خروج کرد، و عبد الله بن طاهر (حاکم خراسان) او را دستگیر کرد، متوکل دستور داد او را به عمر بن فرج رخّجی بسپارد. عمر بن فرج با تندی با او سخن گفت، یحیی پاسخش را داده و به او دشنام گفت، عمر بن فرج جریان را برای متوکل نوشت، متوکل دستور داد چند تازیانه به او بزنند، آنگاه او را در خانه یحیی بن خاقان (وزیر خود) زندانی کرد و مدتی در آنجا بود تا اینکه آزاد شد و به بغداد رفت و مدتی در آنجا به سر میبرد تا اینکه به کوفه رفت و مردم را به «رضا» (آنکه مورد پسند است) از خاندان محمد دعوت کرد و در رفتار خود نیز با مردم از روی عدالت و خوش سلوکی عمل کرد و همچنان بود تا وقتی که به قتل رسید.
یحیی مردی شجاع و جنگجو و نیرومند بود و در دوران جوانی هم از هرگونه عیاشی و لهو و لعب پرهیز میکرد.
«احمد بن عبیدالله» از «أبی عبد الله بن أبی الحسین» روایت کرده است که: وقتی یحیی تصمیم به خروج گرفت، نخست به زیارت قبر حسین× آمد و برای زواری که در آنجا بودند تصمیم خود را آشکار ساخت. جمعی از حاضران در آنجا دعوتش را پذیرفتند و اطراف او را گرفتند. یحیی از آنجا به «شاهی»([۱]) آمد و تا شب در آنجا توقف کرد و چون شب فرا رسید به سوی کوفه حرکت کرد و شبانه وارد شهر کوفه شد.
یحیی به محله «بنی حمّان» که اهل آن محل به یاری او برخاسته بودند رفت و در آنجا نشست، در این حال ابوجعفر محمد بن عبید الله حسنی معروف به «أدرع» در کنار او نشسته و در گوشی با او سخن میگفت و از قدرت حکومت وقت برای او میگفت که ناگهان «عبد الله بن محمد» با لشکری که از اطراف کوفه جمع آوری کرده بود به جنگ یحیی آمد، برخی از اعراب که ناظر بودند به یحیی فریاد زدند که: مواظب باش غافلگیر نشوی لشکر از راه میرسد و یحیی از جا برخاست و بر اسب خود سوار شد و به عبد الله بن محمد حمله کرد و ضربتی با شمشیر به صورت او زد، همراهان او که صحنه را چنین دیدند پا به فرار گذاشتند.
یاران یحیی بن عمر او را وادار کردند تا هر چه زودتر به جنگ حسین بن اسماعیل برود. در میان آنها مردی به نام «هیضم بن علاء عجلی» بود که با گروهی از خویشان و فامیل خود به یاری یحیی آمده بود و چون راه زیادی طی کرده بودند عابران و همچنین اسبانشان خسته بودند و هنگامی که جنگ شروع شد نخستین کسی که فرار کرد هیضم و همراهان او بودند.
ابن عمار ـ راوی حدیث ـ میگوید:
«همین که یحیی مشاهده کرد که هیضم از میدان گریخت، در جای خود ایستاد و جنگید تا به قتل رسید و سعد ضبابی سرش را جدا کرد و نزد حسین بن اسماعیل آورد و در چهرهاش به قدری اثر شمشیر و زخم بود که شناخته نمیشد».
حسین بن اسماعیل، سر «یحیی بن عمر» را به سوی بغداد حرکت داد. مردم بغداد چون هواخواه یحیی بودند، از این رو قتل او را باور نداشتند و با صدای بلند فریاد میزدند: یحیی کشته نشده است و این صداها به قدری زیاد شد که کودکان در کوچه فریاد میزدند: «ما قتل و ما فرّ ولکن دخل البرّ» نه کشته شده و نه گریخته بلکه سر به بیابان نهاده.([۲])
مظلومیت فرزندان ابوطالب [فرزندان حضرت علی× ] را در کیفیت قتل آنها میتوان به وضوح دریافت. بالاخره مرگ راهی است که همه باید آن را بپیمایند همانطور که خدای تبارک و تعالی میفرماید: ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ﴾ ولی کیفیت مرگ خیلی مهم است و اگر انسان نگاهی گذرا در کیفیت قتل امامان^ و شیعیان داشته باشد سرفصل قتل آنها چیزی جز مظلومیت نیست.
ب) قتل محمد بن جعفر بن حسن
محمد بن جعفر بن حسن پس از حسین بن محمد به عنوان جانشینی او در کوفه قیام کرد، عبدالله بن محمد بن طاهر برای دستگیری او نیرنگی زد و فرمان حکومت کوفه را به نام او نوشت و برای او ارسال کرد. محمد بن جعفر نیز خود را ظاهر کرده و چون در کوفه مستقر گردید، نایب «أبی الساج» او را دستگیر کرد و به سامرّا فرستاد و او را به زندان افکندند و همچنان در زندان بود تا از دنیا رفت.
هنگام خروج محمد بن جعفر، مردی از فرزندان محمد بن حنفیه نیز با وی بود که چون محمد را دستگیر کردند، او به سوی ارمنیه فرار کرد و در همان جا غلامانش وی را به قتل رسانیدند.([۳])
[۱]. حمومی در معجم البلدان، شاهی نام جایی است در نزدیک قادسیه.
[۲]. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ترجمه سید هاشم رسولی محلاتی، ص۵۹۴ـ۵۹۳.
[۳]. همان، ص۶۱۸.
منبع : مجمع جهانی شیعه شناسی