شبههای تاریخی به آیه ولایت
مؤمنان ولایت یهود و نصارا را نپذیرفته بودند
از شبهاتى که بر استدلال شیعه به این آیه وارد کردهاند، این است که گفتهاند نمىتواند مقصود از
«ولىّ» متصرف در امور باشد؛ زیرا مسلمانان یهود و نصارا را به عنوان ولى و سرپرست انتخاب نکرده و نمىکنند.
به این شبهه توجه کنید:
«اذ الظاهر ان المراد بالولایه لیس المستحق للتصرف و المتولى للامور، اذ المؤمنون لا یتخذون الجماعه المذکور حکّاما.»
این شبهه دست کم در یک منبع آمده است.([۱])
نقد
مبناى این شبهه، شبهه سیاق آیات است که چون ولى در آیات قبل به معناى سرپرست نیست؛ در این آیه نیز نمىتواند بدان معنى باشد. که پیشتر بحث سیاق، میزان اعتبار آن در آیات، وجود و عدم آن در این مورد به خصوص به طور مشروح بحث شده که تکرار نمىکنیم.
۲- عدم تردید در رهبرى
گفتهاند که ظاهر بیانگر آن است که درباره امامت و رهبرى اختلافى میان امت وجود داشته باشد، در حالى که هنگام نزول آیه چنین چیزى مطرح نبوده است.
به این شبهه توجه کنید:
«و کلمه انّما المفیده للحصر تقتضى ذلک المعنى ایضا لانّ الحصر یکون فیما یحتمل اعتقاد الشرکه و التردّد و النزاع و لم یکن بالاجماع وقت نزول هذه الآیه تردّد و نزاع فى الامّه فى ولایه التصرف، بل کان فى النصره و المحبه.»([۲])
«مفاد کلمه «انّما» که حصر است، در جایی کاربرد دارد که احتمال مشارکت و نزاع وجود داشته باشد، در حالى که اجماع این است که هنگام نزول آیه نزاعى در رهبرى امت و ولایت تصرف وجود نداشته، بلکه اختلاف در ولایت به معناى محبت و یارى بوده است».
نقد
استدلال شیعه به این آیه و به ویژه با توجه به کلمه «انّما» براى اثبات ولایت مطلقه امت بعد از رسول خدا | براى امام على × است و مسئله رهبرى امت بعد از رسول خدا | از آغاز بعثت مورد توجه آن حضرت و مخالفان او و دغدغه مسلمانان بوده است و این مسئله از ابعاد مختلف قابل بررسى است:
اهتمام به ولایت از نظر تاریخى
۱- تعیین ولایت از آغاز بعثت
امروزه انسانهاى متفکر، پس از تحولات گسترده اجتماعى، فرهنگى، سیاسى و… پیشرفت در زمینههاى ارتباطى، تعامل فرهنگى، تجربه تلخ جنگها، خونریزیها، اسارتها و…، به این نتیجه رسیدهاند که برای رفع همه فاجعهها باید به وحدت جهانى اندیشید و جامعه بشرى – به هر شکلی – را از این تفرقه و جدایى نجات داد؛ از این رو براى رسیدن به این هدف شعارى را مطرح کردهاند که جهانى بیندیشیم و منطقهاى عمل کنیم؟!
رسول اکرم | یک هزار و چهار صد سال قبل، – که بشر در مقایسه با امروز دوران ابتدایى خود را مىگذراند، – جهانى مىاندیشید، ولى منطقهاى عمل مىکرد.
از روزى که رسول خدا | به رسالت برانگیخته شد، رسالتش را جهانى مىدانست و اندیشهاش را متعلق به همه انسانهاى تاریخ مىدانست، ولى براى رسیدن به این هدف، با توجه به شرایط محیط مکه عمل مىکرد.
او کار را از صفر شروع کرد و بدون اینکه عجلهای داشته باشد، با توجه به محیط و شناختى که از افراد داشت، تا سه سال براى تبلیغ رسالت تنها به ارتباط شخصى و دعوت خصوصى افرادى که آنان را از نزدیک مىشناخت و زمینه مساعدى داشتند، اکتفا مىکرد تا اینکه توانست در این دوران حدود چهل تن را به راه راست هدایت کند.
دعوت رسول اکرم | تحولى بنیادین در محیط مکه بود و او مىدانست که این دعوت همه چیز آن جامعه اعم از فرهنگ، عقاید، سیاست، اقتصاد، خانواده، اخلاق و… را تحت تأثیر قرار مىدهد و بهروشنى دریافته بود که چنین اندیشهاى نمىتواند بدون دشمن باشد، بلکه دشمنانى لجوج و عنود خواهد داشت که در برابر آنها چارهاى جز آمادگى و دفاع از خود و یاران و اندیشهاش ندارد.
اگر پیامبر بخواهد دعوت آشکار را آغاز کند، بىگمان درگیرى نیز آغاز خواهد شد و آن گاه باید خود را آماده دفاع کند و این چهل تن نمىتوانند در برابر تهاجم قبیلهاى مقاومت کنند، به خصوص که آنها نیز از افراد متوسط و سطح پایین همین قبائل هستند و در صورت بروز درگیرى – براساس قوانین موجود – باید از رئیس قبیله پیروى کنند و یا دستکم خود را کنار بکشند؛ در نتیجه نمىتوانند از رسول خدا | دفاعکنند.
براساس آنچه گفته شد پیامبر باید طرحى مىریخت که از نظام قبیلهاى موجود استفاده کند و از قبیله بنىهاشم – که خود وابسته به آن بود، – کمک بگیرد ولى چگونه و با چه امیدى، تا جایى که این اندیشه او را بیمار کرد،([۳]) تا اینکه جبرئیل نازل شد و پیام خدا را برای پیامبر آورد:
{وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ اْلأَقْرَبینَ }([۴]) و این تنها راهى بود که میتوانست به وسیله آن براى خود و یاران و اندیشه خود کمربند حفاظتى درست کند ولى با توجه به شناختى که رسول خدا | از اقوام خود و فرهنگ حاکم بر آنان و شرایط سیاسى نظام قبیلهاى داشت، این کار را بسیار دشوار مىدانست که جبرئیل نازل شد:
«یا محمد الا تفعل ما تؤمر به یعذّبک ربّک.»([۵])
اى محمد! اگر ماموریت خداوند را انجام ندهى خداوند تو را عذاب مىکند.
به دنبال این جریان، پیامبر | على × را فرا خواند و ضمن مطلع ساختن وى از او خواست که غذایى فراهم سازد و شیرى نیز آماده کند. سپس ۴۵ تن از سران بنىهاشم را دعوت کرد و تصمیم گرفت در آن مهمانى مسئله پیامبرى را براى آنان بیان کند تا شاید آنان را هدایت نماید و از حمایت آنان برخوردار شود؛ حمایتى که مىتوانست جلوی بسیارى از تهاجمها علیه او و یاران و اندیشهاش را بگیرد. پس از اینکه مهمانان آمدند و غذا خوردند،- پیش از آن که حضرت سخنى بگوید – ابولهب با سخنان خود کنترل مجلس را در اختیار گرفت و با سخنان سبک و بىاساس خود مجلس را برهم زد. پیامبر – با توجه به این که جهانى مىاندیشد، ولى منطقهاى عمل مىکرد – مصلحت ندید که رسالت خود را بیان کند. جمعیت نیز پراکنده شدند و در پایان، علت عدم طرح مسئله را با على× در میان گذاشت و از او تقاضا کرد که دعوت را دوباره تکرار کند.
روز بعد که دعوت تکرار شد، پس از صرف غذا و قبل از اینکه مجلس از کنترل خارج شود، رسول خدا | شروع به سخن گفتن نمود و پس از ستایش خدا و اعتراف به وحدانیت او فرمود:
«به راستى هیچ گاه راهنماى جمعیتى به همراهان و کسان خود دروغ نمىگوید. سوگند به خدایى که جز او خداوندى نیست، من فرستاده خداوند به سوى شما و همه جهانیان هستم.
اى خویشاوندان من آگاه باشید همانند خفتگان مىمیرید و همانند بیداران دو مرتبه زنده مىشوید و طبق رفتار خود مجازات مىشوید و بهشت و جهنم خداوند جاودان است.([۶])
سپس افزود: هیچ کس از مردم براى کسان خود چیزى بهتر از آنچه که من براى شما آوردهام، نیاورده است. من خیر دنیا و آخرت را براى شما آوردهام. خدایم به من دستور داده است که شما را به سوى او فراخوانم.
وقتی سخن رسول خدا | به اینجا رسید، فرمود:
«فأیّکم یوازرنى على هذا الامر على ان یکون اخى و وصیّى و خلیفتى فیکم.»([۷])
«کدام یک از شما پشتیبان من خواهد بود تا برادر و وصى و جانشین من در میان شما باشد»؟
در پى این سخنان نبىاکرم | سکوت مطلق بر مجلس حاکم شد و هیچ کس جواب نداد. على × گفت: من یا رسول اللّه.
با این که رسول خدا | سه بار سخن خود را تکرار کرد، هر بار تنها على × پاسخ داد. حضرت رو به جمعیت فرمود:
«انّ هذا اخى و وصیّى و خلیفتى فیکم، فاسمعوا له و اطیعواه فقام القوم یضحکون فیقولون لابىطالب قد امرک ان تسمع لابنک و تطیع.»([۸])
«مردم! این جوان برادر، وصى و جانشین من در میان شماست. به سخنان او گوش فرادهید و از او پیروى کنید».
پس از پایان مجلس حاضران با خنده و تمسخر رو به ابوطالب نمودند و گفتند: محمد دستور داد که از پسرت پیروى کنى و از او فرمان ببرى و او را بزرگ تو قرار داد».
همان طور که ملاحظه مىکنید، رسول خدا | در اولین روز دعوت عمومى خود مسئله جانشینى خود را مطرح کرده و به صراحت رهبر آینده این حرکت را مشخص نموده است. اینکه رسول اکرم | در همان روز اول رهبرى آینده حرکت را ترسیم مىکند، بدین جهت است که یکى از علل شکست حرکتهاى اجتماعى و انقلابهاى فکرى و فرهنگى ابهام طرحها و مشخص نبودن آینده حرکت است که مردم را به کجا مىخواهد ببرد و چه کسى مىخواهد این کار را انجام دهد؟ به خصوص در حرکتهاى فرهنگى که به بار نشستن آنها زمانى طولانى را مىطلبد و چه بسا عمر بنیانگذار آن به پایان مىرسد؛ از این رو ضرورت دارد کسانى که به این اندیشه گرایش پیدا مىکنند، بدانند که اگر براى رهبرى این حرکت حادثهاى اتفاق افتاد، ادامه حرکت چه خواهد شد؟ آیا عقب گرد است؟ درجا زدن است؟ انحراف است؟ و… و تکلیف سرمایههاى مالى، جانى، فکرى و… که در این زمینه هزینه شده است چه خواهد شد؟
بر این اساس، پیامبر باید از همان روز نخست آینده حرکت را ترسیم کند تا دیگران با اطمینان و دلگرمى به ادامه راه به این حرکت بپیوندند.
شاید بتوان گفت گویاترین کلمهاى که بر جانشینى دلالت دارد؛ کلمه خلیفه و وصى است که رسول خدا | در این حدیث به کار گرفته است.
به راستى هرکس کمترین آگاهى از زبان عربى داشته باشد و پیشداورى نکند، از این حدیث مسئله تعیین رهبرى را مىفهمد.
مخاطبان کلام رسول خدا | – که سران بنىهاشم و همگان عرب زبان و فصیح بودند – همین مسئله رهبرى را فهمیدند و دلیل آن، سخنى است که به ابوطالب گفتند.
۲ – امید مخالفان، نبوت بدون ولایت
جانشینى رسول خدا | مسئلهاى نبود که تنها براى آن حضرت و مسلمانان اهمیت داشته باشد، بلکه مخالفان رسول خدا | نیز وقتى گسترش روزافزون اسلام و مقاومت مسلمانان در برابر شکنجهها، تهدیدها، و … را مىدیدند از اینکه بتوانند این حرکت را با شکست روبرو سازند، مأیوس شده بودند و براى پایان یافتن این حرکت آزادىبخش به انتظار پایان عمر رسولخدا| نشسته بودند؛ چنان که پس از مرگ فرزندش خوشحال شدند که دیگر پس از رحلت پیامبر راه او ادامه نخواهد یافت و براین اساس لقب «ابتر» را به او دادند. در اینکه این لقب را ابوجهل یا عاص بن واثل یا عقبه بن ابى معیط به آن حضرت دادهاند اختلاف است،([۹]) ولى هر یک از اینان از مخالفان سرسخت رسول خدا | بودهاند. مفسران در تحلیل این که چرا به پیامبر چنین لقبى را دادهاند، گفتهاند:
«فلما مات لرسول اللّه صلى اللّه علیه و سلم ابنه القاسم بمکه و ابراهیم بالمدینه قالوا بتر محمد، فلیس له من یقوم بامره من بعده، فنزلت هذه الآیه.»([۱۰])
«پس از آنکه قاسم پسر رسول خدا | در مکه و ابراهیم در مدینه جان سپردند، مخالفان گفتند: محمد | ابتر شد و کسى نیست که بعد از او راهش را ادامه دهد، که به دنبال این جریان، آیه {إِنَّ شانِئَکَ هُوَ اْلأَبْتَرُ} نازل شد.
۳ – تلاش سیاستمداران براى تصاحب ولایت
مسئله رهبرى امت بعد از رسول خدا | نه تنها مورد توجه آن حضرت – از ابتداى بعثت – بود و نه تنها مخالفان رسول خدا | به امید رحلت پیامبراکرم | نشسته بودند تا رهبرى این حرکت پایان یابد، بلکه سیاستمداران نیز پس از صلح حدیبیه به این نتیجه رسیدند که شکست این حرکت از راه نظامى ممکن نیست. از این جهت از راه معامله سیاسى وارد شدند. اسلام آوردن خالد بن ولید، عمرو بنعاص، ابوسفیان و … گواه این مسئله است.
گذشته از تلاش گستردهاى که سیاستمداران منافق – که در داخل مدینه بودند – در جریان جنگ تبوک براى نابودى رسول خدا | و به دست گرفتن رهبرى امت انجام دادند، سیاستمداران خارج مدینه نیز – که هنوز مسلمانان نشده بودند – درصدد تصاحب رهبرى این جریان برآمدند که به یک نمونه از آن اشاره مىکنیم:
تا زمانى که رسول خدا | در مکه بود، کسى نمىتوانست پیشبینى کند که روزى این حرکت نوپا تبدیل به درخت تنومندى شود که همه قبائل را به تسلیم وا دارد، ولى بعد از جریان صلح حدیبیه تیزبینان سیاسى و آنان که قدرت تحلیل مسائل را داشتند به روشنى دریافتند که دیر یا زود این حکومت سراسر منطقه را فرا خواهد گرفت و تا وقتى رسول خدا | در میان مسلمانان حضور دارد، جامعه اسلامى پذیراى رهبرى احدى نخواهد بود.
از این رو درصدد برآمدند تا به گونهاى رهبرى جهان اسلام بعد از رسولخدا | را تصاحب کنند و آنان به درستى درک کرده بودند که این کار در صورتى تحقق خواهد یافت که رسول خدا | به طور رسمى سهیم بودن آنان را اعلام کند. از این رو از شیوههاى گوناگونى استفاده کردند که شاید رسولخدا | تضمینى به آنان بدهد، ولى آن حضرت به شدت در برابر این گونه پیشنهادها مقاومت کرده، به تهدید آنان توجه نمىکرد و به طور رسمى اعلام مىکرد که این کار از قدرت او خارج است و تنها در اختیار خداوند است؛
به عنوان نمونه به یک مورد اشاره مىکنیم:
بعد از جریان صلح حدیبیه، که پیامبر فرصتى یافت تا بخش دوم رسالت خود یعنى جهانى بودن آن را اعلام کند، براى عدهاى از سران کشورها نامه نوشت و آنان را به اسلام دعوت کرد؛ از جمله این نامهها، نامهاى است به حاکم یمامه که او در پاسخنامه رسول خدا هیاتى را به مدینه فرستاد تا مواضع او را شرح دهند و آنان رسما اعلام کردند:
«ان جعل الامر له من بعده اسلم و سار الیه و نصره و الا قصد حربه، فقال رسول اللّه | لا و لاکرامه، اللهم اکفینه.»([۱۱])
«اگر پیامبر حاکم یمامه را به عنوان جانشین خود انتخاب کند، او مسلمان خواهد شد و به حمایت از او برمىخیزد و در غیر این صورت به مدینه حمله خواهد کرد»
پیامبر | فرمود: چنین شرطى ممکن نیست، و چنین ایمانى نیز ارزش ندارد و خداوند مرااز شر او حفظ خواهد کرد.
باید توجه داشت که همه این حوادث قبل از نزول سوره مائده رخ داده است. بنابر این مسئله رهبرى بعد از رسول خدا | به طور جدى در جامعه آن روز مطرح بوده است.
اهتمام به ولایت از منظر روایات
از نظر روایات نیز دغدغه مسلمانان نسبت به رهبرى امت بعد از رسولخدا| مسئلهاى روشن و مسلّم است؛ چنان که در روایات شیعه و اهل سنت این مسأله منعکس شده است.
الف – روایات اهل سنت
در روایات اهل سنت مسئله دغدغه مسلمانان نسبت به رهبرى امت بعد از رسول خدا | به روشنى مطرح شده است که در اینجا به یک روایت اشاره مىکنیم:
«قیل یا رسول الله من یؤمّر بعدک؟ قال: إن تؤمرّوا ابابکر رضى اللّه عنه تجدوه امینا زاهدا فى الدنیا راغبا فى الآخره، و إن تؤمّروا عمر رضى اللّه عنه تجدوه قویّا امینا لا یخاف فى اللّه لومه لائم، و إن تؤمّروا علیا رضى اللّه عنه و لا اراکم فاعلین تجدوه هادیا مهدیا یاخذکم الطریق المستقیم.»([۱۲])
«به پیامبر | عرض شد: بعد از شما چه کسى امیر است»؟
فرمود: اگر ابوبکر را انتخاب کنید انسانى امین و زاهد است و اگر عمر را انتخاب کنید انسانى امین است و از کسى واهمه ندارد، ولى اگر على را به عنوان امیر برگزینید، که تصور نمىکنم این کار را انجام دهید، او را شخصى هدایتکننده و هدایت شده خواهید یافت که شما را به راه راست رهنمون خواهد شد».
روایات دیگرى نیز با همین مضمون در منابع یاد شده ذکر شده است.
ب – روایات شیعه
در روایات شیعه نیز این مسأله مطرح شده است که به عنوان نمونه مىتوان از این روایت یاد کرد:
«عن ابى جعفر × فى قول اللّه تعالى {إِنَّما وَلِـیُّـکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا…} الآیه قال: انّ رهطا من الیهود اسلموا منهم: عبدالله بن سلام و اسد و ثعلبه و ابن امین و ابن صوریا، فاتوا النبى | فقالوا: یا نبىّ اللّه انّ موسى علیه السلام اوصى الى یوشع بن نون، فمن وصیّک یا رسول اللّه و من ولیّنا بعدک؟
فنزلت هذه الآیه:{إِنَّما وَلِـیُّـکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِـیمُونَ الصَّلاهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَهُمْ راکِعُونَ}
قال رسول اللّه | قوموا، فقاموا، فاتوا المسجد، فاذا سائل خارج. فقال: یا سائل! اما اعطاک احد شیئا؟
قال: نعم، هذا الخاتم.
قال: من اعطاکه؟
قال: اعطانیه ذلک الرجل الذى یصلّى.
قال: على اىّ حال اعطاک؟
قال: کان راکعا.
فکبّر النبى | و کبّر اهل المسجد. فقال النبى | علىّ بن ابىطالب ولیّکم بعدى.
قالوا: رضینا بالله ربّا و بالاسلام دینا و بمحمّدٍ نبیّا و بعلىّ بن ابىطالب ولیّا،فانزل اللّه تعالى
{وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ}([۱۳])
«امام باقر × درباره آیه «انّما ولیکم…» فرمود: جمعى از یهود مسلمان شدند. که عبدالله بن سلام، اسد، ثعلبه، ابن امین و ابن صوریا هم جزء آنان بودند. این جمع خدمت رسول خدا | رسیدند و به حضرت عرض کردند: اى پیامبر خدا! حضرت موسى × یوشع بن نون را به عنوان وصى خود انتخاب کرده بود. وصى شما و ولىّ ما بعد از شما کیست؟
به دنبال این جریان آیه «انّما ولیّکم…» نازل شد.
رسول خدا | فرمود: برخیزید، آنان برخاستند و به مسجد آمدند که فقیرى در حال خروج از مسجد بود. رسول خدا | فرمود: کسى به تو چیزى نداد؟
فقیر گرفت: چرا این انگشترى را به من دادند.
رسول خدا | پرسید: چه کسى انگشترى را به تو داد؟ فقیر گفت: آن مردى که در حال نماز خواندن است.
پیامبر پرسید: در چه حالى انگشترى را به تو داد؟ فقیر گفت: در حال رکوع آن را به من داد.
رسول خدا – که درود خدا بر او و خاندانش باد – تکبیر گفت و اهل مسجد تکبیر گفتند. پیامبر | فرمود: على بن ابىطالب بعد از من ولىّ شماست.
جمع تازه مسلمان شده گفتند: ما به ربوبیت اللّه و دین اسلام و پیامبرى محمد و ولایت على بن ابىطالب راضى هستیم.
به دنبال این جریان، خداوند این آیه را نازل کرد که «و هر کس خدا و پیامبر او و کسانى را که ایمان آوردهاند ولىّ خود بداند [پیروز است، چرا که] حزب خدا همان پیروزمندانند.
اهتمام به ولایت از دیدگاه عقل
گذشته از آن که از نظر تاریخى و روایات، گفتوگو درباره رهبرى امت، بعد از رسول خدا | مسئلهاى مسلم است، از نظر عقلى هم نمىتوان پذیرفت که مسلمانان به چنین موضوع با اهمیتى توجه نداشته باشند؛ زیرا وقتى شخصى به پیامبرى برانگیخته مىشود و بنا دارد جامعه را دستخوش تغییر و تحول کند و به دنبال آن عدهاى از سر عشق و علاقه به او ایمان مىآورند و براى پیشبرد اهداف او- که همان گسترش دین خداست – از همه چیز حتى جان خود مىگذرند، انواع تحقیر، توهین، شکنجه، از دست دادن شغل، درآمد، موقعیت اجتماعى، آوارگى، جنگ و درگیرى و… را مىپذپرند و در مقابل، به دلیل تحولاتى که در عقاید، آداب، رسوم، روابط اجتماعى، روابط سیاسى و … که به دست این پیامبر در جامعه اتفاق افتاده، دشمنان سرسخت و لجوجى پیدا کرده است که تا او را از بین نبرند آرام نمىنشینند و دهها جنگ و عملیات نظامى را علیه او طراحى کردند و چندین بار طرح ترور او را ریختند، آیا در چنین جامعهاى پذیرفتنى است که براى آنان که هستى خود را در این راه گذاشتهاند، آینده این حرکت مطرح نباشد؟
اگر روزى این پیامبر از دنیا رفت، مسأله رهبرى امت چه خواهد شد؟
آیا پذیرفتنى است این پیامبر که این همه در این راه زحمت کشیده و رنج برده تا آنجا که خودش فرمود:
«ما أوذى احد مثل ما اوذیت فى الله»([۱۴])
هیچ کس به اندازه من در راه خدا اذیت نشده است».
به آینده این حرکت و دین الهى نیندیشد و اینکه بعد از او چه خواهد شد؟
آیا پذیرفتنى است که دشمنان پیامبر و فرزندان آنان که در این مبارزه خسارتهای زیادى دیدهاند، پدرانشان، فرزندانشان، اموالشان، قدرت سیاسى… خود را از دست دادهاند، چشم به مرگ این پیامبر ندوخته باشند و به امید آن روز ننشسته باشند و مسئله رهبرى این حرکت بعد از پیامبر براى آنان مطرح نباشد؟
بنابر این از نظر عقلى، تاریخى و روایى، مسئله گفتوگو بر سر رهبرى امت مسئلهاى قطعى است و خداوند با نزول آیه مورد بحث و کاربرد واژه «انّما» مشارکت دیگران را در این مسئله نفى کرده و رهبرى را به طور قطع در اختیار امام على × قرار داده است.
۳- عدم تردید در رهبرى قبل از نزول آیه
گفتهاند؛ با توجه به کلمه «انّما» که براى حصر به کار مىرود و حصر در جایى است که احتمال مشارکت وجود داشته باشد، باید اثبات کرد که احتمال مشارکت قبل از نزول آیه وجود داشته و سبب نزول آیه شده است، در حالى که اثبات چنین کارى ممکن نیست.
به این شبهه توجه کنید:
«لو سلّمنا التردّد و لکن کیف العلم بانّه بعد الآیه او قبلها، منفصلاً او متصلاً، سببا للنزول او اتفاقیا و لابدّ من اثبات القبلیّه و الاتصال و السبّبیه و این ذلک.»([۱۵])
بر فرض که بپذیریم تردیدى در رهبرى وجود داشته است، از کجا بدانیم که این تردید قبل از نزول آیه بوده است یا بعد از آن و یا مقارن؟ یا اینکه آیه اتفاقى نازل شده است، در حالى که استدلال براى امامت در صورتى درست است که این تردید قبل از نزول، و سبب نزول آیه بوده باشد.
نقد
براساس اسناد تاریخى مسئله رهبرى بعد از رسول خدا | از زمانهاى بسیار دور مطرح بوده است ولى هرچه زمان پیش مىرفت و اسلام گسترش مىیافت، این مسئله جدىتر شد، به طورى که بعد از صلح حدیبیه براى سیاستمداران مکه روشن شد که مبارزه نظامى با این حکومت ممکن نیست و باید درصدد تصاحب آن بعد از رسولخدا | بود و بعد از فتح مکه براى حکّام منطقه نیز این طمع پیدا شد که درصدد تصاحب آن برآیند و بعد از «حجهالوداع» و اعلام این خبر از طرف رسول خدا | – که دیگر او را در اینجا نخواهند دید – و اعلام حدیث ثقلین از طرف رسول خدا | که از نزدیکى ارتحال آن حضرت خبر مىداد، منافقان داخلى هم به طمع رهبرى افتادند، به طورى که در بازگشت از حج در مکه چند نفر از آنان در خانه خدا پیمانى نوشتند و هم قسم شدند که بعد از رسولخدا | نگذارند رهبرى به دست امام على × بیفتد.([۱۶])
با اعلام رسمى این ولایت در غدیر خم طبیعى بود که مخالفان بنىهاشم به طور مطلق و مخالفان حضرت امیر × که کینه کشتههاى بدر، احد، احزاب، خیبر و … را از او به دل داشتند، درصدد برآیند که نگذارند این رهبرى به امام منتقل شود.
از طرفى مفسران بر این باورند که سوره مائده بعد از «حجه الوداع» نازل شده است([۱۷]) که بر این اساس، قبل از نزول آیه مسئله تردید در رهبرى مطرح بوده است.
اما مسئله تقارن این نزول با طرح موضوع رهبرى، براساس روایاتى که پیشتر مطرح کردیم، به دنبال پرسش یهودیان تازه مسلمان شده از رسول خدا | درباره رهبرى بعد از خود و اینکه حضرت موسى × «یوشع بن نون» را براى رهبرى پس از خود تعیین کرده بود آیه نازل شد و مشارکت دیگران در رهبرى را نفى کرده، ولایت حضرت امیر × را قطعى ساخت.
([۱]) حاشیه تفسیر البیضاوى، صدیقى، ج ۲، ص ۳۳۸.
([۲]) روح المعانى، ج ۶، ص ۱۶۸.
([۳]) کامل، ابن اثیر، ج ۲، ص ۶۱.
([۵]) کامل، ابن اثیر، ج ۲، ص ۶۲.
([۶]) سیره، حلبیّه، ج ۱، ص ۳۲۱.
([۷]) کامل، ابن اثیر، ج ۲، ص ۶۳؛ شرح نهجالبلاغه، ابن ابىالحدید، ج ۱۳، ص ۲۴۴؛ تاریخ، طبرى، ج ۲، ص ۶۳؛ السیره النبویه، ابن کثیر، ج ۱، ص ۴۶۰-۴۵۹؛ خصائص، نسایى، ص ۹۹؛ مجمع الزوائد، ج ۸، ص ۳۰۳، ۳۰۵؛ ینابیع الموده، ص ۱۰۵؛ البدایه و النهایه، ج ۲، ص ۳۸۱؛ الصحیح من سیره البنى، ج ۳، ص ۶۰؛ مختصر تاریخ ابى الفداء، ج ۲، ص ۱۴؛ ترجمه الامامعلى× ، ج ۱، ص ۸۸ – ۸۷؛ کفایه الطالب، ص ۲۰۵؛ اثبات الوصیه، ص ۱۱۶ و ۱۱۵.
([۹]) الجامع لاحکام القرآن، ج ۲۰، ص ۲۲۲.
([۱۱]) کامل، ابن اثیر، ج ۲، ص ۲۱۵.
([۱۲]) مسند، احمد بن حنبل، ج ۱۱، ص ۱۷۵؛ اسدالغابه، ج ۴، ص ۱۰۶؛ الاستیعاب، ج ۳، ص ۲۱۲؛ تاریخ دمشق، ج ۴۲، ص ۴۲۱؛ تاریخ بغداد، ج ۱۱، ص ۴۷؛ البدایه و النهایه، ج ۵، ص ۴۷۷؛ کفایه الطالب، ص ۱۶۲؛ مناقب الاسدالغالب، ص ۳۳؛ کنزالعمّال، ج ۶، ص ۱۶۰؛ ج ۱۱، ص ۶۳۰؛ مستدرک، حاکم، ج ۳، ص ۱۵۳؛حلیه الاولیاء، ج ۱، ص ۶۴.
([۱۴]) کنزالعمال، ج ۳، ص ۱۳۰، ح ۵۸۱۸.
([۱۵]) روح المعانى، ج ۶، ص ۱۶۸.
([۱۶]) الکافى، ج ۴، ص ۵۴۶ و ج ۸، ص ۱۵۳؛ بحارالانوار، ج ۲۸، ص ۸۵.
([۱۷]) الدرالمنثور، ج ۳، ص ۴، الکشاف، ج ۱، ص ۵۹۱؛ الجامع لاحکام القرآن، ج ۶، ص ۳۱؛ المستدرک على الصحیحین، ج ۲، ص ۳۴۰؛ مسند، احمد بن حنبل، ج ۷، ص ۶۱۲.
منبع : مجمع جهانی شیعه شناسی