1 شهریور 21, 1400

مشهور بودن دشمنی منصور با علویین

مشهور بودن دشمنی منصور با علویین

منصور در میان خانواده بنی عباس به عداوت و کینه توزی و بغض و دشمنی نسبت به علویین و بنی فاطمه مشهور است و این ظلم‌ها از طرف منصور به اهل بیت عصمت و طهارت^ فقط برای حب جاه و ریاست و دولت بی بقای این چند روزه دنیا بود و چنان چشم و گوششان کور و کر شده بود و قلبشان تیره و تار گردیده بود که هرگز ترحمی به حال صغیر و کبیر و برنا و پیر از علویین نمی‌کردند و حتی برای حفظ مقام خود به تبعید و اعدام نزدیک‌ترین خویشان و اقربای خود می‌پرداختند.

نوشته‌اند روزی منصور بر استری سوار بود، علویه‌ای عنان استرش را گرفت و گفت: ای امیر! تو را قسم می‌دهم به رَحِمی که بین من و توست، ساعتی صبر کن! منصور ایستاد، علویه گفت: من از دختران حضرت حسین بن علی× هستم و تو دو برادر و عمو و شوهر مرا کشتی و اکنون فقط یک پسر دارم و تمام علاقه‌ام به او است و در حبس تو است، از وی درگذر و او را رها کن. منصور قدری صبر نمود و با نهایت غضب به راه افتاد و گفت: از او نمی‌گذرم! پس آن علویه گریه‌کنان با دلی شکسته و اعضایی خسته برگشت، منصور چند قدمی نگذشت که استرش لغزیده و رم کرد و منصور را بر زمین زد، به طوری که نزدیک بود گردن او شکسته شود، پس فریاد زد: پسر این علویه را از حبس آزاد کنید و به او ده هزار درهم هم بدهید.([۱])

خلفاء‌ بنی عباس مخصوصاً منصور و هارون الرشید، ستم‌های تحمّل ناپذیری نسبت به اولاد و ذریه حضرت امیر× انجام می‌دادند تا مردم از آنان دوری کرده و متابعت آن‌ها نکنند، ولی در تمام نقاط از قبیل حجاز و ایران و عراق و آفریقا مخصوصاً در فارس و قم و خراسان، مذهب تشیع بیشتر انتشار می‌یافت و پیرو امام عادل در عصر خود که از ذریه حضرت امیر× بود، می‌شدند. انتشار تشیع و زیاد شدن آن، موجب تزلزل اساس کاخ بیدادگری بنی عباس می‌شد. منصور موافق مذهب تسنن بود و این به خاطر بغض و عنادی بود که با آل رسول’ داشت و آنان را رقیب خود می‌دانست و گرویدن به مذهب تسنن از روی حقیقت نبود. اگر در زمان منصور، فردی از نوادگان ابوبکر و عمر ادعای خلافت داشتند و جماعتی هم آنان را پیروی می‌کردند، با آنان هم دشمنی می‌کرد و همان رفتاری که با علویین می‌کرد با آنان می‌نمود.

ستم‌گری‌های زیادی که منصور و هارون نسبت به علویین انجام دادند ـ با اینکه بنی عمّ یکدیگر بودند ـ خلفای بنی امیه چنان ستم‌هایی انجام ندادند. عده زیادی از علویین از ترس منصور و هاورن فرار می‌کردند و خود را معرفی نمی‌نمودند و شهر به شهر، پیاده و پای برهنه و بدون داشتن آذوقه، گرسنه و تشنه می‌رفتند. از آن جمله: قاسم بن ابراهیم از نوادگان امام حسن× معروف به طباطبا بود. قاسم از منصور فرار می‌کرد و پای برهنه و پیاده، از شهری به شهری می‌رفت و خون از پایش جاری بود.

گویا منصور می‌خواست تمام اقسام ظلم را نسبت به آل اطهار^ انجام دهد. همه خلفای عباسی از جد اعلایشان، منصورِ بد طینت و بداندیش، سرمشق گرفته بودند. اگر منصور با آل رسول’ چنان رفتار نمی‌کرد، هارون، مأمون، معتصم، متوکل و غیر آنان، جرأت انجام چنین فجایع و قبایح و ستم‌هایی را نداشتند.

منصور نامه‌ای به حضرت امام صادق× نوشت و عرض کرد: همان طور که مردم نزد ما می‌آیند شما چرا نمی‌آیید؟ آن حضرت در جواب او نوشتند: چیزی از دنیا نزد ما نیست، لذا از تو بر آن نمی‌ترسم و تو هم از آخرت بهره‌ای نداری که ما امیدوار باشیم از تو به آن، و تو نه در نعمت هستی که تهنیت به تو بگوییم و نه در نقمت هستی که به تو تعزیت بگوییم. باز منصور در مرتبه دوم نوشت که نزد ما آیید تا ما را نصیحت فرمایید. حضرت به او جواب مرقوم فرمود: کسی که آخرت را بخواهد با تو مصاحبه نمی‌کند. آنگاه منصور گفت: قسم به خدا! هر آینه تمییز دارم که چه شخصی دنیا را می‌خواهد و چه شخصی آخرت را.([۲])

ظلم دیگر منصور این بود که می‌نشست و واعظی را کنار خود می‌نشانید و در مقابلش جلادان شمشیر به دست می‌ایستادند و می‌گفت: یک عده از علویین را می‌آورند و امر می‌کرد یک عده از آنان را گردن بزنند و چون خون جاری می‌شد و یا ترشح می‌کرد و به لباسش می‌رسید، متوجه واعظ می‌شد و می‌گفت: مرا موعظه کن! واعظ بیچاره او را موعظه می‌کرد و متذکّر خداوند می‌ساخت، منصور سرش را پایین می‌انداخت. پس از لحظاتی سر بلند کرده و به جلادان می‌گفت: گردن بزنید! و این عمل به طریق مذکور چند مرتبه تکرار می‌شد تا تمام علویین که آورده شده بودند گردن زده بشوند.([۳])

آیا این عمل چیزی غیر از استهزاء به دین و عمل نکردن به قرآن مجید که نهی از ظلم و قتل نفس فرموده است می‌باشد؟ این عمل منصور می‌رساند که او هم بر طبع خبیث حجاج بن یوسف ثقفی بوده است که کشتن مظلومان و علویین و شیعیان در حضورش، بهترین لذت برایش بوده است.

[۱]. تاریخ تشیع در ایران، احمد مشکواهًْ کرمانی، ۱۳۵۸، ص۵۹۳ ـ ۵۹۴.

[۲]. تاریخ تشیع در ایران، احمد مشکواهًْ کرمانی، ۱۳۵۸، ص۶۱۲ـ۶۱۳.

[۳]. همان، ص۶۱۳.

منبع : مجمع جهانی شیعه شناسی

0 0 رای ها
امتیاز دهی به مطلب
اشتراک در
اطلاع دهید
guest
0 نظرها
بازخوردهای درون خطی
مشاهده همه نظرات