کینه متوکل نسبت به امیر مؤمنان×
کینه متوکل نسبت به امیر مؤمنان×
دشمنی و کینه توزی متوکل نسبت به حضرت امیرالمؤمنین× چنان بود که روا داشتن آن همه جنایت نسبت به پیروان و خاندان آن حضرت نتوانست خشم او را فرو نشاند، بلکه از هر فرصت برای مخدوش جلوه دادن چهره الهی امیر مؤمنان× و بدبین کردن مردم نسبت به آن بزرگوار استفاده میکرد.
مورخان در توصیف یکی از مجالس بزم او نوشتهاند: یکی از ندیمان و دلقکهای متوکل به نام «عباده مخنَّث» در مجلس او از زیر لباس، متکایی بر روی شکم خود میبست و سرخود را که موهایش ریخته بود برهنه میکرد و در برابر متوکل میرقصید و آوازه خوانان این جمله را تکرار میکردند:
قد أقبل الأصلع البطین خلیفه المسلمین.
خلیفه مسلمین که اصلع و شکم گنده است آمد.
منظور حاضران از این فرد، حضرت علی× بود؛ متوکل نیز شراب مینوشید و میخندید.([۱])
در یکی از روزها که دلقک یاد شده طبق معمول، برنامه مذکور را اجرا میکرد، «منتصر» فرزند متوکل نیز حضور داشت، وی از دیدن آن منظره زشت و اهانت آمیز ناراحت شد و «عُباده» را تهدید کرد. دلقک از ترس ساکت شد، متوکل از علّت سکوتش پرسید، «عباده» علت آن را بیان کرد. «منتصر» رو به پدر کرد و گفت: ای امیر مؤمنان! آن کسی که این سگ، تقلید او را میکند و این مردم میخندند، پسر عمو و بزرگ خاندان تو است و مایه افتخار تو به شمار میرود. اگر میخواهی بدین وسیله گوشت او را بخوری، بخور، ولی اجازه نده که این سگ و امثال او از آن بخورند! متوکل به جای آنکه پیشنهاد فرزندش «منتصر» را بپذیرد، به آوازه خوانان دستور داد همگی این شعر را بخوانند:
غار الفتی لابن عمّه |
رأس الفتی فی حر امّه([۲]) |
این جوان به خاطر پسر عمویش به غیرت آمد، سر او در فلان مادرش باد!
«ابن اثیر» پس از نقل این داستان میافزاید: این رفتار متوکل یکی از عواملی بود که موجب شد «منتصر» کشتن پدرش را روا دارد.
متوکل از آن جهت «علی بن جهم» را به دربار خود جذب کرد و او را جزو نزدیکان و خواص خود قرار داد که وی دشمن سرسخت حضرت علی× بود.
«ابن ابی الحدید» مینویسد: «روزی «ابو العیناء» دید علی بن جهم، امیر المؤمنین[×] را مذمّت میکند، به او گفت: میدانم چرا امیرالمؤمنین× را ناسزا میگویی؛ او را از آن جهت مذمت میکنی که لواط دهنده و لوط کننده هَمْرَوش قوم لوط را کشت و تو از آن دسته اول بودی که مورد استفاده قرار میگرفتی».([۳])
متوکل نه تنها به امیر المؤمنین× بلکه به همسر گرامیاش حضرت زهرا÷ نیز ناسزا میگفت: نوشتهاند روزی «منتصر» شنید که متوکل به حضرت زهرا÷ ناسزا میگوید؛ حکم مسأله را از یکی از علما پرسید. وی در پاسخ گفت: کشتن او واجب است؛ ولی آن کس که پدرش را بکشد عمرش کوتاه میگردد. منتصر گفت: اگر با کشتن او اطاعت خدا کرده باشم از کوتاهی عمر خود بیم ندارم. پدرش را کشت ولی پس از آن فقط هفت ماه زنده ماند.([۴])
[۱]. کامل، ابن اثیر، ج ۷، ص۵۵.
[۲]. ماثر الانافه، قلقشندی، ج ۱، ص۲۳۰؛ کامل، ج ۷، ص۵۵.
[۳]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۳، ص۱۲۳.
[۴]. الشیعهًْ و الحاکمون، محمد جواد المغنیه، ص۱۷۱.
منبع : مجمع جهانی شیعه شناسی